برای مهربون آسمونی من
برای مهربون آسمونی من

 

به نام خدایی که نوشتن را به من آموخت
نمیدانم چرا مینویسم، این خاطرات را؟ آخر دلی که تنگ میشود باید دلیلی داشته باشد؟! نوشتن این دلتنگی ها فقط زمانی زیباست که بدانی خواننده ای دارد!!!
آخر چرا مینویسم؟ برای مجیدی که در دلم لانه ساخته؟ کسی که دلم هست خواهد آمد؟ و خواهد خواند دلتنگی های روزانه مرا؟
روزها از پی هم میگذرند و می روند، اما هنوز 18 روز است که برای من گذشته است، زندگی با امید زیباست...
خودت هم از شمعی گفتی که هیچ وقت خاموش نمیشود آن هم امید است...
ذهنم دنبال کلمه ای است که دتنگی و شادی و غمی که در بود و نبود تو در کنارم و در تلخی انتظار شیرین برای تو... حرف دل را... حرف دلی تنگ را... حرف چشمانی روشن به اشک را... حرفهای صدایی لرزان را... جسم سرد را... حرفهای یه سارای امیدوار را ...

وجودت، یادت در عمیقترین اعماق وجودم شمعی روشن میکند ... بی تو اما با تو...امید است روزی دلتنگ سارا شوی






نوشته شده8 / 10 / 1389برچسب:, توسط سارا جون
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.